دانلود رمان|دانلود رمان زیبا عاشقانه

رمان جدید،ررمان عاشقانه،رمان جدید،رمان قدیمی،رمان غمگین،رمان شاد،نودهشتیا

دانلود رمان|دانلود رمان زیبا عاشقانه

رمان جدید،ررمان عاشقانه،رمان جدید،رمان قدیمی،رمان غمگین،رمان شاد،نودهشتیا


۳۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «رمان» ثبت شده است

دانلود رمان رازهای پنهان

نویسنده: maryam.ghaziani کاربر انجمن نگاه دانلود
ژانر:معمایی_اجتماعی و عاشقانه
نویسنده:مریم قاضیانی
پایان خوش

دانلود رمان رازهای پنهان

خلاصه:
داستان رازهای پنهان حول محور ویدا زندی نقش اصلی رمانه که مادرشو توی دوران بچگی از دست داد و بعد مدتی دست روزگار پدرشو هم ازش گرفت.

بعد مرگ پدرش،خسرو زندی،اداره ی شرکت به عهده ی ویدا قرار گرفت.ویدا در همون دوران با سام ملکی،دوست دوران بچگیش و همینطور دست راست

خسرو، نامزد کرد.ویدا دختر در ظاهر آرومی بود اما روح و روان نا آرومی داشت و همه ی این ها از کابوسای شبانش نشاُت می گرفت


نویسنده : Maryam-23
ژانر : عاشقانه ، معمایی

خلاصه:
داستان از زبون اول شخص تعریف میشه ، اول شخص ما دختریه برعکس شخصیتهای دختر رمانای دیگه … زبون دراز نیست اما رکه ، کم حرفه ،
شیطون نیست ، آرومه !! نمیشه گفت گوشه گیره اما زیاد توی جمع نیست … احساساتی نیست اما قلبش از سنگ هم نیست ، یه دختر متفاوت ، یه دختر که رفتارای خاصش آدمو جذبش میکنه !! دلیل اینرفتاراش چی میتونه باشه ؟؟

یک ماه از گم شدن من برای دنیل می گذشت، عصر بود و همراه ربه کا توی تراس خونه نشسته بودیم و چای و بیسکوئیت می خوردیم. ربه کا سعی داشت با خوندن مجله مد منو از فکر خارج کنه اما من همه فکرم پیش دنیل بود. دلم براش خیلی تنگ شده بود ... اونقدر که بعضی وقتا به سرم می زد بیخیال همه چی بشم و بلند شم برم دفتر کارش. به سختی می تونستم جلوی خودم رو بگیرم ... غرق افکار خودم هر از گاهی جواب ربه کا رو با آره و نه می دادم که یهو با صدای جیغش از جا پریدم. نگاهش به گشت سر من بود، چرخیدم و متیو رو دیدم. آه خدای من! پلک چشم چپش حسابی ورم کرده بود و با حالتی ما بین جدی و شوخی دست به سینه به من خیره شده بود. ربه کا با نگرانی مجله رو پرت کرد روی میز بلند شد و گفت:
- مت! چه به روزت اومده؟!!!........

نام کتاب: بی تردید

نویسنده: آزاده دریکوندی

رمان بی تردید



قالب فایل: PDF

تعداد صفحات: 498

حجم: 2.23MB


توضیحات:

از زبان نویسنده : وقتی تصمیم گرفتم رمان عاشقانه بنویسم ، تعجب کردم . تعجب از اینکه من فانتزی نویس چطور شد که به فکر نوشتن رمان عاشقانه افتادم . منی که گاهی از افسانه ها می نویسم چی شد که به فکر نوشتن یه رمان عاشقانه افتادم ؟……. خلاصه رمان : حاج احمد کیانمهر از آدم های معتبر و ثروتمند تهران قدیم بوده است… مردی که حتی پس از مرگش هم هنوز نامش بر روی زبان هاست و اکنون فرزندان و نوه هایش اعتبارش را بر دوش می کشند. حاج احمد پیش از مرگش وصایایی داشته که اکنون فرزندان و نوه هایش موظف به عمل کردن به آنها هستند. اما نوه های حاج احمد با ماجرا های عاشقانه ای که برایشان پیش می آید نه تنها آنها بلکه حتی فرزندان حاج احمد هم نا خواسته به هیچ یک از وصیت ها عمل نمی کنند…. ماجرای رمان در دهه ی هشتاد شروع می شود و در دهه ی نود به پایان می رسد.. کتاب رمان عاشقانه بی تردید تقدیم علاقمندان می شود .

برای دانلود بر روی لینک زیر کلیک کنید

نفس هایم به شماره افتاده اند …
هر کس که حکم نفسم را داشت خـدا گرفت …
بودنم میان این همه نابودی بی معناست …
من همیشه بوده ام …
بگذار برای یک بار هم که شده طعم نبودنم را بچشی …
بعد این زمستان بهاری در کار نیـست …
فصل بعد …
“بـــــــی مـــن “است !!!

عنوان کتاب:قلب مشترک مورد نظر خاموش می باشد

نویسنده: آیه محسنی

تعداد صفحات پی دی اف:۳۹۹

تعداد صفحات جاوا:۱۸۲۰

منبع:سایت نودهشتیا

 

خلاصه:هانا شخصیت سرد و بی تفاوت و درعین حال با طراوت و بد شانسیه که بدترین چیز ها رو به چشم دیده …کیشکا کوچولوی یتیمی که با کمک یه فرشته نجات تونست دوباره رو پاهاش بایسته و کم کم راه افتاد ….
اما همه ادما که خوب نیستن ……
جلد دوم لپ های خیس و صورتی میخواد یه شرایطسخت تر برای هانا ترسیم کنه …..
حالا دیگه پوزیشن ما مدرسه و دوستای مدرسه ای هانا نیست ….دیگه رقیب اون پسرخاله اش نیست …..دیگه فرشته نجاتی (ماهیار ) در کار نیست …

دانلود رمان ابریشم و عشق (جاوا ،آندروید،تبلت و pdf)


نویسنده:فاطمه ایمانی(لیلین)

ساخت :فرزانه

 ته دلم لرزید.این اولین باری بود که اسممو بدون هیچ پیشوند وپسوندی اینطور صمیمی صدا می زد.

منتظر ومشتاق بهش چشم دوختم.

دانلود رمان چیزهایی هم هست(جاوا ،آندروید،تبلت و pdf)

نویسنده:safa9443

ساخت:فرزانه

بخشی از رمان چیزهایی هم هست:

- هیچی نگو یلدا، هیچی. می دونی داری چی کار می کنی؟ داری خیانت می کنی، داری

با پاهای لرزون وارد کافی شاپ شدم…چشم چرخوندم….دختری از گوشه ی چاپ برام دست تکون داد…..ضربان قلبم بالا رفته  بود….معده ی دردناکم تیر میکشید….همه وجودم میسوخت و حالا که داشتم به واقعیت قدم به قدم نزدیک تر میشدم ترس تو  وجودم رخنه کرده بود…ترس از، از دست دادن زندگیم و خوشبختی چهارساله ام….به سختی خودم رو به میز رسوندم….روی  صندلی نشستم….سلام نکردم…اونم انگار انتظار سلام از من نداشت چرا که بی حرف پاکتی رو روی میز شیشه ای کافی به

سمتم هل داد و گفت:
__هر اونچه که چهارماه ازت مخفی شده و سعی کردی ازشون سر در بیاری این توا….
بند کیفم رو تو مشتم فشردم و به پاکت روبروم زل زدم….صداش رو شنیدم:
__نمیخوای بازش کنی؟
دستای عرق کرده ام رو از بند کیفم جدا کردم….معدم تیر کشید….سرم نبض میزد….تمام تنم میسوخت….عرق از روی شقیقه ام جاری شد بود و تیره ی کمرم هم….دستام میلرزیدن…
لرزش دستام رو با چشمای تیز بینش شکار کرد….پاکت رو با دستای لرزونم برداشتم و به زور بازش کردم….اب نداشته ی  دهن کویر مانندم رو قورت دادم…در پاکت رو باز کردم و عکسا رو بیرون کشیدم….چشمام دو دو میزد….نگاهم تار میشد و  دوباره واضح….عکس اول رو دیدم…چشمام پر از آب شد…عکس دوم….قطره اشکی از حصار چشم چپم بیرون چکید….عکس  سوم….پلک زدم و به آنی صورتم پر از اشک شد و نگاهم واضح….عکس چهارم…هق زدم….عکس پنجم….معدم تیر کشید و امونم  رو برید….عکس ششم….تنم خیس عرق شد و صورتم خیس اشک….عکس آخر….مردم…روح از تنم جدا شد….خدا بیامرزم….

نویسنده صبا محمدی 
آنچه را که باید بدانید ... 
من صبابارتون هستم و منمسوفیهارتر . من(صبا)تک دختر مارک بارتون(Mark barton)و اولیویابارتون(Olivia barton) . من(سوفی)فرزند جیمز هارتر(James Harter)ولئونوراهارتر(LeonoraHarter) . پدران مااز سیاست مردان موفق امریکاهستن . پدرهاموناطلاعات خیلی زیادی درباره ی سازمانهای جاسوسی و برنامه های هسته ای دارن . اطلاعاتی که باعث میشه خانواده هاشون در خطر باشن . ما توی امریکا، کنار خانواده، هامونزندگی میکردیم ولی بعد از مدتی به خاطر خطرناک شدن اوضاع، پدرامون ما رو به ژاپن فرستادن و توی توکیو دوتا خونه نقلی برامون گرفتن . حالا ما باید مدتی رو توی ژاپن زندگی کنیم و امیدوار باشیم که هیچ اتفاقی نیوقته...