کیف
چرم مشکی ام را از دست راست به دست چپ متقل میکنم و دستگیره در را پایین
میکشم. منشی به محض دیدنم برمی خیزد و سلام می کند. جوابش را می دهم و به
سمت اتاقم می روم.
صدایش را می شنوم.
– اولین نوبت امروز ده دقیقه است.
بدون اینکه بچرخم و نگاهش کنم می پرسم:
-به چند نفر وقت دادی؟
-هفت نفر.
به
ساعتم نگاهی می اندازم و با درماندگی فکر می کنم”هفت نفر که هر کدام چهل و
پنج دقیقه وقتم را می گیرند و کلا می شود شش ساعت و الان هم که چهار ساعت
است و یعنی.. تا 10 شب درگیرم…
درماندگی ام را بروز نمی دهم.
-اکی لطفا یه قهوه بیار واسم! بدون شیر و شکر!
چشمش را می شنوم و وارد اتاق می شوم. کتم را در می آورم و به جا رختی می زنم.