رمان کسی پشت سرم آب نریخت
به قلم :نیلوفر لاری
حجم رمان : ۳٫۷۶ مگابایت پی دی اف , ۱٫۲۸ مگابایت نسخه ی اندروید , ۱٫۱۴ مگابایت نسخه ی جاوا , ۴۶۳ کیلو بایت نسخه ی epub
خلاصه ی از داستان رمان:
کلاس در سکوت سنگینی فر رفته بود . تنها صدای قدمهای آقای بهرامی دبیر تاریخ سکوت را می شکست .گه گاهی بالای سر یکی از بچه ها می ایستاد و به پاسخ هایشان خیره میشد . خودکار در دهانم بود ودرآن را میجویدم و پشت سر هم آهسته تکرار میکردم:……
صفحه ی اول رمان:
کلاس در سکوت سنگینی فر رفته بود . تنها صدای قدمهای آقای بهرامی دبیر تاریخ سکوت را می شکست .گه گاهی بالای سر یکی از بچه ها می ایستاد و به پاسخ هایشان خیره میشد . خودکار در دهانم بود ودرآن را میجویدم و پشت سر هم آهسته تکرار میکردم:منگوقاآن پس از مسلمان شدن چه نامی اختیار کرد ؟
اه !چرا یادم نمیامد .اگر این بیست و پنج صدم را از دست بدهم بیست نمیشوم .کاش یادم میامد اما یادم نیامد !
“وقت تمام شد بچه ها !لطفا ورقه ها بالا”
از ناراحتی نفس بلندی کشیدم وبه ناچار ورقه رابالا بردم .نگاهم به سمیرا افتاد که لبخندی حاکی از رضایت روی لبانش نقش بسته بود .
“باشد !این بیست مال تو ”
وقتی آقای بهرامی برگه امتحان را از دستم گرفت با دیدین چهر ه در هم من فهمید که نمره ایرا از دست داده ام .
“غصه نخورید خانم ستایش همیشه که نباید بیست بگیرید ”
زنگ که به صدا در آمد با همان اعصاب به هم ریخته همراه دیگر بچه ها به حیاط مدرسه رفتیم .
سمیرا و نرگس از مقابلم گذشتند صدای خندههایش مثل چکش بر اعصابم می کوبید :”من که بیست میگیرم! امتحان دستور زبان هم همینطور …”
وقتی نگاه مرا خیره دید ریز خندید و از من فاصله گرفت .