نویسنده :مهسا علوی
بخشی از رمان فرشته خیال من:
. اقا رادوینم تو حموم بودن.. گوشیش شروع کرد به زنگ خوردن..یه ذره به گوشی ذل زدم..
اسم شیطونک روشن خاموش میشد.. شیطونک؟؟؟تصمیم گرفتم جواب بدم.. گوشی رو که
برداشتم صدای یه زن تو گوشم پیچید..درجه ی بدنم رسید به صفر..سرد سرد شدم.. دستام یخ کرد..
موهای تنم سیخ شد..
خانومه- رادوین جونم.. چند وقته نیستی.. کجایی قربونت برم؟ عزیز دلم از وقتی که اون کار مسخره
رو راه انداختی خبری از ما نمیگیری..الو.. رادوین.. عشق منننننن..
چشام و محکم رو هم گذاشتم.. دستام داشتن میلرزیدن..خدایا.. ببین از کی تهمت هرزه بودن و
شنیدم.. این که یه پا.... اونقدر اعصابم خراب بود که ندونم چی میگم.
من- بفرمایید..
خانومه- اِ.. ببخشید شما؟
من- زنشم.. بفرمایید.. امرتون.
خانومه- شوخی خوشگلی بود.. بده گوشی رو بهش..
صدام بلند شد..
من- شوخی خودتی و هفت جد و آبادت زنیکه حسابی.. میگم زنشم میگه شوخی میکنی..
یه بار دیگه به این شماره زنگ بزنی گوشیت و میکنم تو حلقت.
گوشی رو قطع کردم...کثافت هرزه.. خودش و زده به اون راه.. خوبه دیگه عالم و ادم میدونن رادوین
ازدواج کرده.. حمال درجه یک.
گوشی رو گذاشتم سر جاش و به ادامه ی فیلمم نگاه کردم.. البته چه عرض کنم؟ فقط نگاه بود..
ولی ذهنم درگیر این لاشخور بود..چرا به هرکی میگم با رادین ازدواج کردم و زنشم میگه شوخی قشنگی بود..