دانلود رمان|دانلود رمان زیبا عاشقانه

رمان جدید،ررمان عاشقانه،رمان جدید،رمان قدیمی،رمان غمگین،رمان شاد،نودهشتیا

دانلود رمان|دانلود رمان زیبا عاشقانه

رمان جدید،ررمان عاشقانه،رمان جدید،رمان قدیمی،رمان غمگین،رمان شاد،نودهشتیا


رمان سانتین

نویسنده به قلم :ندا بهزادی

حجم رمانحجم رمان : ۲.۵ مگابایت پی دی اف 

خلاصه رمانخلاصه ی از داستان رمان:

داستان درباره ی دختری به اسم سانتین هستش که بعد از قبولی در رشته مورد علاقه اش که خبرنگاریه به تهران سفرمیکنه و  طی نقل و انتقال به خونه ی جدیدشون یک کار نیمه وقت هم در انتشاراتی   پیدا میکنه و …

صفحه ی اول رمان:

باجه های روزنامه فروشی مملو از دختر و پسرانی مضطرب بود که در انتظار نتایج آزمون کنکور لحظه شماری می کردند با امدن ماشین حامل روزنامه ها غوغایی وصف ناپذیر برپا شد .با پخش شدن روزنامه ها اکثر جمعیت ان تکه تکه در اطراف پراکنده شدند و صحنه جالبی پدیدار شد روزنامه روی زمین یا روی کاپوت ماشین ها روی دستها ورق زده می شد بدون این که سروصدایی برپا شود

خلاصه داستان رمان ایرانی راز سر به مهر :

دانلودرمان
داستان در مورد پسریه که بعد از ۷ سال دوری از کشور و خانواده اش به ایران برمیگرده که البته این بازگشت مثل رفتنش از ایران خیلی مطابق میلش نبوده ، توی بازگشتش مجبور به ملاقات با خانواده و دوستانش میشه
حجم رمان :  ۲.۱۵ مگابایت نسخه ی اندروید
دانلود رمان
خلاصه ی از داستان رمان:
یه پشتیبان ….یه تکیه گاه ….یه مامن امن ……از دست میره…از دستای دختری میره که سهمش از خانواده فقط یه پدر بود ….پدری که براش پدر بود،مادر بود وقوم و خویش…وبه نوعی تمام دنیاش!
بعد از مرگ پدرش زندگیش دستخوش تغییراتی میشه….یه پدر جدید وارد زندگیش میشه ….پدری که اومده تا جبران کنه…..تا ادای دین کنه….این پدر اون رو وارد زندگی جدیدی میکنه دختر چادری ما با اعتقادات مذهبیش تو این زندگی جدید،دل از مردی میبره که به اندازه ی ستاره های هفت آسمون خدا دوست دختر داره …دل از مردی میبره که عمق گناهاش بیشتر از عمق خلیج فارسه ..تو این رمان شاهد عاشق شدن یه مرد ناپاک میشیم که اسمش پاکانه و دختری که نشانه پاکی میشه برای این مرد ناپاک …دختری که اسمش آیه ست...

رمان زنجیر عشق

نویسنده به قلم :مریم جعفری

حجم رمانحجم رمان : ۳.۷۴ مگابایت پی دی اف 

خلاصه رمانخلاصه ی از داستان رمان:

مهتا روی تخت نیم خیز شد و به بدنش کش و قوسی داد. درست مثل گربه ای که خسته است و از بیرون کردن رخوت از تن احساس خوشی دارد. کنار پنجره رفت و پرده ی ضخیم را کنار زد و لبخندی از فرط مسرت زد. همه جا سفید بود ، پنجره را باز کرد و…..

:رمان آراز

دانلود رمان

نویسنده به قلم :بهارک

حجم رمانحجم رمان : ۳.۳۷ مگابایت پی دی اف 

خلاصه رمانخلاصه ی از داستان رمان:

داستان رمان درباره ی  سرگرد پلیسی هستش که با دخترش تنها زندگی می کند
مشکلات زندگی و اداره کردن کودک چند ماهه برای مرد تنهایی مثل آراز سخته و برای همین گاهی مجبور می شد از اطرافیانش که ازجمله همکارانش می شد کمک بگیرد .
پلیس بودن آراز سرانجام باعث دردسر هایی برایش می شد که آخرین آن دزدیده شدن دخترش به قصد انتقام بود که یاسر …..فردی که دخترش را دزدیده بود کودکش را در اتومبیلی گزاشته و آن را به ته دره می اندازد و دخترش می می رد ولی ………

صفحه ی اول رمان:

هیچ چیز مثل صدای زنگ تلفن نمی توانست اعصاب آراز را خورد کند . حالا که شیفت وی در حال تمام شدن بود بود می خواست کم کم اداره را ترک کنند

– بله ، سروان رادپور دایره جنایی بفرمایید

– سروان چیه پسر سر گرد

– اه طاها تویی ؟………….و نفسی از سر آسودگی کشید

– بله که منم منتظر کی بودی نکنه مادر زنت؟

– نه بابا ترسیدم باز خبری بشه امروز خیلی خستم دلم می خواد برم خونه و دوش بگیرم و بخوابم

– چرا ؟واسه پرونده ی همون جنازه ی بدون هویت؟

– اره ….امروز سروان محمدی هم منتقل شد دست تنها بودم

– کجا رفت این محمدی؟

– به بوشهر منتقل شد البته خودش خواست زنش اهل اونجا بود …….

– اهان طرف پس زن زلیل بوده

– فکر کنم …..حالا تو اون رو بی خیال واسه چی زنگ زدی؟

– دلم برات تنگ شده بود ………

:پایان خط

دانلودرمان

نویسنده به قلم :رقیه مستمع

حجم رمانحجم رمان : ۴.۸۸ مگابایت پی دی اف

خلاصه رمانخلاصه ی از داستان رمان:

باورم نمیشه زمان با این سرعت گذشته و من به اینجا رسیده ام من باقی مانده ام تنهای تنها.
در یک خانواده کم جمعیت به دنیا آمدم پدر و مادرم متعلق به خانواده پر جمعیتی بودند و خواهر و برادر زیاد داشتند.
ولی با اختلافاتی که بین آنها وجود داشت همیشه قهر بودند و با کسی رفت و آمد نمیکردند و با هم به این نتیجه رسیده بودند که نباید بچه دار شوند و….

صفحه ی اول رمان:

باورم نمیشه زمان با این سرعت گذشته و من به اینجا رسیده ام من باقی مانده ام تنهای تنها.
در یک خانواده کم جمعیت به دنیا آمدم پدر و مادرم متعلق به خانواده پر جمعیتی بودند و خواهر و برادر زیاد داشتند.
ولی با اختلافاتی که بین آنها وجود داشت همیشه قهر بودند و با کسی رفت و آمد نمیکردند و با هم به این نتیجه رسیده بودند که نباید بچه دار شوند و سالها روی حرفشان بودند تا اینکه به خواست خدا من هدیه ای برای آنها شدم با اینکه من را نمیخواستند ولی تمام عمرشان را برای خوشبختی و خوشحالی من صرف کردند.
کودکیم را توی مهدکودک و همراه بچه های دیگه بزرگ شدم چیز زیادی یادم نمیاد از دوران مدرسه ولی روز اول را به خوبی یادم میاد بچه های دیگه گریه میکردند ولی من میخندیدم گریه آنها برایم معنی نداشت یکه تاز خانواده بودم هر چی میخواستم برایم مهیا بود.

جلد دوم قاتل سریالی

نوشته  LAVENDERکاربر نودهشتیا

خلاصه:«
من….همانی هستم که روزی برایت سرافکندگی بودم.و…بدان که روزی آرزویم را خواهی داشت!
من “مرده شورم!”آمده ام تا نجسی ها و ناپاکی هارا بشویم…آمده ام تا یک کاسه آب بریزم روی کثافتی که آدمها از خودشان ساختند!و بعد غسلشان بدهم و …خباثتشان را دفن کنم!
داستان در مورد یه دختر مرده شوره که با یه گروه قاچاقچی همراه میشه..یه دختر شاید دزد…شاید بد…شاید خوب…
همراه مرده شور باشید.»
ژانر رمان:جنایی،تا حدودی ترسناک،تا حدودی برگرفته از واقعیت و با چاشنی احساسات!


خلاصه:

چی باید جوابشو میدادم روبروی من توی چشم من نگاه کرد و گفت دیگه نمیخوامت اونقدر محکم و رک گفت که یخ کردم خب باید میرفتم دیگه برام راهی نزاشته بود هربارکه کار به اینجا میکشید

میگفتم بزار یه روز که گذشت بهش زنگ میزنم براش توضیح میدم اما اینبار جوری گفت نمیخوامت که احساس کردم درونم چیزی مثل شکستن شیشه مثل خورد شدن یه ظرف کریستال قدیمی از گنجه مادر بزرگ مهربونم صدا کرد
صدایی که حالا منو اونقدر حیرون کرد اونقدر حیرون کرد که وایستادم نه رو پاهام رو حرفم حرفی که سالها پیش بهش قول داده بودم ..پایان خوش

قسمتی از داستان

نوشته MS.EB کاربر نودهشتیا

دانلود رمان دختری از ماه جوزا

خلاصه:

یک تصمیم ! یک تصمیم سخت ؛ یک سوال با چهار گزینه که امکان دارد هر یک از گزینه های آن غلط باشد و من کسی هستم که باید به این سوال جواب دهم ! آیا گزینه درست را انتخاب می کنم؟ سرنوشت برای من چه رقم خواهد زد؟ درست یا غلط؟..پایان خوش

 

قسمتی از داستان

مریم خانم : مهدیار مهدیار مادر بیا !
مهدیار : بله مامان جان چی شده ؟
ـ بیا ببین مادر این عکس دختر همسایه خالت ایناست اسمش نازنین اینقدر دختر بانمک و شیطونی که خدا می دونه به نظر من شما زوج خوبی می شین یه پسر اخمو و بد اخلاق با یه دختر شاد و شیطون …
ـ صبر کن صبر کن ، چی شد؟ باز که افتادین دنبال دختر واسه من اونم چی؟ نازنین! دختره ی لوس ، که همیشه ی خدا نیشش بازه با اون جکای بی مزش !
ـ وا ! دختر به این خوبی چرا حرف در میاری ؟
ـ مامان جان زن باید سنگین باشه با وقار باشه یه زره هم مغرور باشه نه مثل این!

نوشته˙·▪●Nilsa●▪·˙ کاربر نودهشتیا

ترنم
خلاصه:داستان زندگی دختری به اسم ترنم..که نمی خواد زیر بار یه ازدواج اجباری بره..چون این ازدواج یه جور معامله ست برای دو نفر دیگه..برای همین با شخص دیگه ای ازدواج می کنه که دوستش داره..خیلی سریع که مهلت جلوگیری از این ازدواج رو به اون دو نفر نمی ده و این براش گرون تموم می شه…پایان خوش