نویسنده :مهرنوش
ساخت :فرزانه
بخشی از رمان تمنای وجودم:
امیر بلند شد گیتارش رو برداشت و گفت:اتفاقا میخوام برای یه خانوم جیگر هم بزنم و هم بخونم .
دخترها به هم نگاه کردن .من و شیوا هم با تعجب همدیگر رو نگاه کردیم
یکی از دخترها گفت :حالا این خانومی که میگی مجرده یا متاهل ؟
-خب معلومه ،مجرد .این دیگه پرسیدن داشت
یکی از پسرها گفت:امیر ،راه افتادی
-من 25 ساله که راه افتادم .