دانلود رمان|دانلود رمان زیبا عاشقانه

رمان جدید،ررمان عاشقانه،رمان جدید،رمان قدیمی،رمان غمگین،رمان شاد،نودهشتیا

دانلود رمان|دانلود رمان زیبا عاشقانه

رمان جدید،ررمان عاشقانه،رمان جدید،رمان قدیمی،رمان غمگین،رمان شاد،نودهشتیا


نام کتاب: بی تردید

نویسنده: آزاده دریکوندی

رمان بی تردید



قالب فایل: PDF

تعداد صفحات: 498

حجم: 2.23MB


توضیحات:

از زبان نویسنده : وقتی تصمیم گرفتم رمان عاشقانه بنویسم ، تعجب کردم . تعجب از اینکه من فانتزی نویس چطور شد که به فکر نوشتن رمان عاشقانه افتادم . منی که گاهی از افسانه ها می نویسم چی شد که به فکر نوشتن یه رمان عاشقانه افتادم ؟……. خلاصه رمان : حاج احمد کیانمهر از آدم های معتبر و ثروتمند تهران قدیم بوده است… مردی که حتی پس از مرگش هم هنوز نامش بر روی زبان هاست و اکنون فرزندان و نوه هایش اعتبارش را بر دوش می کشند. حاج احمد پیش از مرگش وصایایی داشته که اکنون فرزندان و نوه هایش موظف به عمل کردن به آنها هستند. اما نوه های حاج احمد با ماجرا های عاشقانه ای که برایشان پیش می آید نه تنها آنها بلکه حتی فرزندان حاج احمد هم نا خواسته به هیچ یک از وصیت ها عمل نمی کنند…. ماجرای رمان در دهه ی هشتاد شروع می شود و در دهه ی نود به پایان می رسد.. کتاب رمان عاشقانه بی تردید تقدیم علاقمندان می شود .

برای دانلود بر روی لینک زیر کلیک کنید

نویسنده:f_javid
رمان عشق چیز دیگریست

تعداد صفحات پی دی اف:228 صفحه

قسمتی از این رمان زیبا:


- نه به اون لبخند نه به این اخم وتخم. سلام رها خانوم گل خودم. باز که پشتت رو نگا نکرده تیر بار شروع 
کردی.(با خنده): پیغامتون رو سریعا به این آقای دکتر بی فکر رسوندم. گفتم بابا عروس خوشگلت الان بد 
خلق میشه باز دوباره ها.

(همزمان دستای رها رو توی دستش گرفت و آروم بوسه ای روی اونا زد و با 
لذتی وصف نشدنی خیره به صورتش شد.): رها ماه شدی. هر چی نگات کنم سیر نمیشم. این لباس تو 
تن تو یه جلوه دیگه پیدا کرده. اصلا زمین تا آسمون با چیزی که من خریدم فرق میکنه.(هی به این پسره 
میگم بیا تا این عروسکت دلتنگت نشده. میگه بیام میزنتم): وای رها میخوام همین الان بدزدمت ببرم یه 
جا که فقط خودم تماشات کنم. انقد نگات کنم تا بلکه یه کم سیر شم.

- بیخود. چشاتو درویش کن باز پر رو شدی. در ضمن اصلا هم دلتنگ جنابالی نبودم. حالام برو تا منم 
بیام پایین.

- نه دیگه رها خانوم. اول اون اخماتو باز میکنی بعدم دوتایی با هم میریم پایین. البته عجله ای نیستا. کار 
داری من همینجا میشینم تا به کارت برسی.(نگاهی شیطنت بار و یه لبخند)

- نخیر من کاری ندارم میتونیم بریم.

نام رمان : آن سال ها 

رمان آن سالها

نویسنده : صدف

حجم کتاب : ۴٫۹ (پی دی اف) – – ۰٫۴ (ePub) – اندروید ۰٫۹ (APK) 

تعداد صفحات : ۴۷۹

 ===============================

 خلاصه داستان

مهناز دختری خوشبخت است و زندگی عادی خود را دارد . او دلباخته ی دوست و هم بازی دوران کودکی خود ، بیژن شده و البته بیژن هم نسبت به او بی میل نیست . اما داستان از روزی شروع میشود که خانواده ی شاهین فر مهناز را برای پسر بزرگشان ، بهرام ، خواستگاری میکنند …

نفس هایم به شماره افتاده اند …
هر کس که حکم نفسم را داشت خـدا گرفت …
بودنم میان این همه نابودی بی معناست …
من همیشه بوده ام …
بگذار برای یک بار هم که شده طعم نبودنم را بچشی …
بعد این زمستان بهاری در کار نیـست …
فصل بعد …
“بـــــــی مـــن “است !!!

وشته معین منصوری فرد

توضیحاتی درورد داستان:
ناگهان صدایی شبیه ریزش بهمن، می شنوم. ناخودآگاه بالا را نگاه می کنم و توده وسیع ماسه را می بینم که به روی من می ریزد. قبل از ریختن روی من از روی غریزه انگشتانم از هم باز می شوند و بدون فکر کردن در مورد عواقبش میله را رها می کنم. مثل رویا چیزی را متوجه نمی شوم و فقط در لحظه ی کوتاهی پشتم تیر می کشد سپس پتکی را احساس می کنم که روی سینه ام کوبیده می شود و تنگی نفس به سراغم می آید. مثل دست و پا زدن در آب برای به دست آوردن اکسیژن و جلوگیری از خفه شدن، هوا را چنگ می زنم و با تمام قوا هوا را به داخل می کشم ولی انگار چیزی مانع این می شود تا تنفس انجام شود. سرم گیج می رود و دنیا جلوی چشمانم سیاه می شود…



مشکوک نگاهم کرد بعد از چند دقیقه دوباره زنگ خرد گوشی از کنار دستم برداشت و با لحن کنایه داری گفت : برادر گیتاست ..جواب نمی دید اقا فرنامن !

گوشی و روی میز پرت کرد و با حرص مشغول خوردن شد هنوز مبهوت نگاهش می کرد با بلندشدن صدای زنگ گفت : جواب بده ؟

گوشی و روی سایلنت گذاشتم و نگاهم و به ظرف غذا دوختم با یک حرکت رومیزی و بلند کرد و تمام محتویاتش و نقش زمین صدای شکست ظرفهای غذا توی گوشم پیچید نگاهم به سرامیک سفید آشپزخونه بود که حالا قیمه خوش رنگم روش نقش بسته بود مثل برق گرفته ها بلند شدم تا به حال اینقدر مقابلش احساس ضعف نکرده بودم جلو اومد و گفت : تا وقتی اسمت توی شناسنامه منه حق نداری از این کثافت کاریا بکنی فهمیدی ؟ با صدای بلندتری ادامه داد : فهمیدی یا دوباره بگم !

با بغض گفتم : اگه منم کثافت باشم فرنام نیست حق نداری بهش توهین کنی !

شاهرخ : بهشون بر می خوره بله دیگه وقتی سر سفره عقد مقابل من عاشقانه همدیگر و برانداز می کنید و آه عاشقانه تر می کشید این چیزا دیگه رو شاخش ِ !

-تو از هیچ چزی خبر نداری ...حق نداری قضاوت کنی !

شاهرخ : بگو خبر دارشم بگو دیگه..بیبین نوا اگه کاسه صبر من لبریز شه فقط تو بد می بینی فقط تو !

بلافاصله به اتاقش رفت و چند لحظه بعد بدون هیچ حرفی رفت بیرون و در و محکم بهم کوبید چهار زانو روی زمین نشستم و شقیقه هام و فشار دادم دوباره صدای ویبره موبالیم من و متوجه کرد باز هم فرنام بود وصلش کردم ولی حرفی نزدم خودش سلام داد باز هم جوابش و ندادم که گفت : نوا من دارم می رم !

-توقع داری جلوتو بگیرم ؟

رمان ایرانی و عاشقانه پارلا | anital کاربر انجمن نودهشتیا نام کتاب : پارلا

رمان ایرانی و عاشقانه پارلا | anital کاربر انجمن نودهشتیا نویسنده : anital کاربر انجمن نودهشتیا

رمان ایرانی و عاشقانه پارلا | anital کاربر انجمن نودهشتیا حجم کتاب : ۶٫۲۵ مگا بایت

رمان ایرانی و عاشقانه پارلا | anital کاربر انجمن نودهشتیا تعداد صفحات : ۵۳۸

رمان ایرانی و عاشقانه پارلا | anital کاربر انجمن نودهشتیا قالب کتاب : PDF

رمان ایرانی و عاشقانه پارلا | anital کاربر انجمن نودهشتیا خلاصه داستان :

جمیله خیلی بلند پروازه و از وضعیت زندگیش راضی نیست. اون به دلایلی از پلیس می

 ترسه و ازشون دوری می کنه. سعی می کنه با پسرهای پولدار دوست بشه و خودش رو


رمان مخصوص موبایل یگانه | www.RomanCity.ir  شهر رمان نام کتاب : گندم


رمان مخصوص موبایل آسانسور | نیلا... کاربر انجمن نودهشتیا نویسنده :  م . مودب پور


رمان مخصوص موبایل آسانسور | نیلا... کاربر انجمن نودهشتیا خلاصه داستان :

 ماجرای این رمان یه باغ قدیمی مربوط میشه که هر گوشه آن یکی از فرزندان

و در وسط باغ پدر بزرگ خانواده زندگی می کنه. پسر عمه عاشق دختر دایی میشه،

پسر داییه عاشق دختر عموش میشه و اختلافات و ماجراهایی که پیش میاد که باعث

فرار کردن دختره از خونه میشه، و در پی پیدا کردن دختره اتفاقات جالبی می افته که

آخر داستان غافل گیر میشین. خواندن این رمان زیبا را از دست ندید…

رمان محو و مات از خانم مژگان مظفری

دانلود برای موبایل

مان بسیار زیبای دیوار شیشه ای از خانوم فهیمه سلیمانی که امیدوارم خوشتون بیاد .لینک های مثل قبل رو برای پرشین گیگ رو بعدا می ذارم .

خلاصه ی رمان :

تینا مجبور است تا بازگشت پدر و مادرش از سفر سوئیس در خانه ی عمه اش که که هیچ گاه او را ندیده است زندگی کند. اما همه چیز این خانه برای تینا عجیب و مرموز است. عمه ای که پس از 25 سال با پدرش آشتی کرده، دختر عمه ی منزوی او، اتاقهای عجیبی که در این خانه است و از همه مهمتر پسر عمه ای که تاکنون فقط وصف او را شنیده است و او را ندیده.........

 

دانلود رمان دیوار شیشه ای