دانلود رمان|دانلود رمان زیبا عاشقانه

رمان جدید،ررمان عاشقانه،رمان جدید،رمان قدیمی،رمان غمگین،رمان شاد،نودهشتیا

دانلود رمان|دانلود رمان زیبا عاشقانه

رمان جدید،ررمان عاشقانه،رمان جدید،رمان قدیمی،رمان غمگین،رمان شاد،نودهشتیا


هادر

رمان بهادر


نویسنده : maryammoayedi

تعداد صفحات: 700

خلاصه ای از داستان رمان:

در مورد یه مرد جوون خودساخته هست که به عشق و عاشقی اعتقادی نداشته تا اینکه اونم یه روز عاشق میشه اون هم عشق در نگاه اول..
“ با بلند شدن صدای اذون سرمو چرخوندم سمت مسجد محل…همونجایی که یکماه پیش دل و دینم رو باخته بودم…منی که به عشق و عاشقی اعتقادی نداشتم چوب بی ایمونیم رو بد رقم خوردم و تو همون نگاه اول شدم اواره یه جفت چشم عسلی .چشمایی که اگر چه حتی نیم نگاهی هم به من نکرد اما از همون دور هم وجودمو به اتیش کشوند و رفت..”

: محله ممنوعه

رمان محله ممنوعه

 نویسنده : Blod

 حجم کتاب : (1,3 پی دی اف) – 0,3 (پرنیان) – 0,9 (کتابچه) – 0,3 (ePub) – اندروید 0,9 (APK) 


 تعداد صفحات : 269

 خلاصه داستان :

داستان در مورد پسری به اسم حسامه. این آقا یه روز با رفیقش سیاوش میره یه مهمونی. اونجا دختری رو میبینه و ناخواسته دل میبنده. بدون این که بدونه اون دختر چیه و کیه. بعد از اون مهمونی اتفاق هایی برای حسام میوفته که خیلی هم خوشایند نیستن و حسام بارها و بارها راهی بیمارستان میشه. با حقیقت هایی رو به رو میشه که براش غیر قابل باورن اما راحت اونا رو میپذیره. حقیقت هایی که باعث میشه حسام بفهمه نصف بیشتر وجودش انسان نیست. با کمک دوستاش میخواد بفهمه که چیه. در این بین سحر و دوستانش هم به کمک حسام میان.

همسایه من
نویسنده :
 maryammoayedi

رمان همسایه من

خلاصه ای از داستان رمان:


دختری به اسم کیانا که یک بار طعم شکست رو چشیده بهش این فرصت داده میشه تا روی پاهای خودش وایسه و زندگیشو اونجور که دوست داره بسازه تا شاید توی این راه طعم عشق واقعی رو با تمام پستی و بلندیهاش بچشه…

رمان:ببار بارون 

رمان ببار بارون

نویسنده : fereshteh27

ژانر : هیجانی , اجتماعی , عاشقانه

بدون اینکه حتی پلک بزنم به تصویر خودم تو آینه خیره شدم..
به تصویر دختری که ظاهر ارومش می تونست نشانگر غمی باشه که مدت هاست تو دلش جای گرفته..
چشمای غم زده م رو بستم..نمی خوام شاهد تصویر درون آینه باشم..اون من نیستم..می خوام که نباشم..
اما حقیقت نداره..من همینی ام که آینه بهم نشون میده..یه دختر بی پناه..دختری که تو اغوش غم محو شده و سیاهی بر بخت و اقبالش سایه انداخته..

بغض داشتم..چشمام بارونی بود..بازشون کردم..یک قطره اشک بی اراده به روی گونه م چکید..
حس تنهایی اراده م رو ازم گرفته بود..با اینکه اطرافم پر بود از ادم هایی که به ظاهر بهم نزدیک بودن ولی باز هم احساس تهی بودن می کردم..اینکه تنهام و کسی رو ندارم تا پناهم باشه..

نسترن درست می گفت..تا وقتی اراده ای از خودم نداشته باشم اوضاعم هیچ تغییری نخواهد کرد..هیچ چیز دست من نبود..این روزگار تلخ با بی رحمی ِ هر چه تمام تر زنجیرش رو به ناحق به دست و پام بسته بود..

تقه ای به در خورد..با سر انگشت اشکام و پاک کردم..در باز شد..نسترن لبخند بر لب وارد اتاق شد ولی با دیدن چهره ی درهم و گرفته م خیلی زود لبخند از روی لب هاش محو شد..

— تو که هنوز نشستی..دختر پاشو تا مامان قشقرق به پا نکرده..

:رمان تقدیر تصادفی

دانلود رمان زیبا تقدیر تصادفی

به قلم :a.sahar

حجم رمان : ۴.۲۹ مگابایت پی دی اف , ۱.۶۶ مگابایت نسخه ی اندروید , 

خلاصه ی از داستان رمان:

داستان درباره ی دختریه که با یه تصادف همه چی رو از یاد می بره. هیچ مدرکی هم همراهش نبوده که بفهمن کی هست و خانوادش کجان! خلاصه بعد از بهبود می ره پیش خانواده ای که پسرشون بهش زده بود و با اونا زندگی می کنه. اونا براش اسم نسیم رو انتخاب می کنن. تقریبا می شه عضوی از اون خانواده.. تا اینکه عاشق می شه و ازدواج می کنه اما…

بادیگارد
رمان بادیگارد

نویسنده : sholaliz

منبع: نودهشتیا

قسمتی از این رمان زیبا :

آروم کلید رو توی قفل چرخوندم و درو یواش باز کردم. همهجا تاریک بود، احتمالا همه خوابیده بودن. کفشامو در آوردم و پاورچین پاورچین رفتم سمت پله. همین که پامو روی اولین پله گذاشتم چراغ هال روشن شد. آروم سرمو چرخوندم و عقبو نگاه کردم، درست حدس زده بودم، بابام بود.

بابا: تا حالا کجا بودی؟
من: کجا بودم؟ جایی که همیشه میرم. پارتی.
بابا: یه نگاه به ساعتت انداختی؟
من: نه.
بعد یه نگاه به ساعتم انداختم و گفتم: سالمه که.
بابا چپ چپ نگاهم کرد.
من: خوب حالا که چی؟
بابا: کجا رفته بودی؟ بادیگارد رو باز چرا پیچوندی؟
من: دلم می خواد، دوست ندارم یکی مثل کنه بهم بچسبه.
بابا: مگه من هزار بار نگفتم که بیرون برای تو خطرناکه؟ چرا حرف گوش نمیکنی؟
من: منم هزار بار گفتم که میتونم از خودم حمایت کنم، احتیاجی به سگاتون نیست که پشت سر من راه بندازید.
بابا: درست حرف بزن. با پدرت اینجور صحبت میکنی؟
من: من پدری ندارم.

رمان تاس عشق

رمان عاشقانه

نویسنده: ساغر.ش

تعداد صفحات: 163

خلاصه ای از داستان رمان:

تاس عشق زندگی دختر یکی یکدانه ی پدر و مادری پزشک را روایت میکند که بر خلاف علاقه ی خود در رشته ای قبول میشود که مسیر زتدگیش را تغییر میدهد به عبارتی روی دیگر زندگی را می تواند لمس کند و… …

رمان پرچین عشق

رمان پرچین عشق

نویسنده: ناهید شمس

تعداد صفحات: 134

خلاصه ای از داستان رمان:

سالهاست که پرنیا چند جمعه در میان به همراه پدر بر سر مزار مادرش میآید . فاتحه ای میخوانند و بعد از اینکه سعید سالاری یعنی همان پدر پرنیا لحظاتی چند به دور دستها مینگرد و گاهی نم اشکهایش را با پشت دست پاک میکند و زمزمه هایی با کسی که سالهاست در زیر خروارها خاک خوابیده است میکند بلند میشود و

رمان آی پارا

دانلود رمان ای پارا

نویسنده: سمیه ف.ح

تعداد صفحات: 172

خلاصه ای از داستان رمان:

در مورد یه خان زاده ی آذری به اسم آی پاراست که در اثر ناملایمات زندگی و خیانت های اطرافیانش از محل زندگی خودش یعنی روستای کندوان به اجبار به عنوان خدمتکار به خونه یه خان زورگو به نام میرزا تقی خان ، به شهر اسکو می یاد و اونجاست که آی پارا نشون می ده با وجود رده ی پایینی که تو اون خونه داره هنوز هم خون یوسف خان تو رگاش جاریه و کل حکومت اون خونه رو عوض می کنه و تو این راه ، زندگی خودش و تک پسر خان ، یعنی تایماز رو دستخوش تغییر می کنه و….

دا

دا، خاطرات سیده زهرا حسینی از جنگ تحمیلی و اوضاع خرمشهر در روزهای آغازین جنگ است. دختری هفده ساله که با شروع جنگ در روز اول مهر سال پنجاه و نه زندگی‏ اش دگرگون می‏شود. روایتی باورپذیر، با فضاسازی بی‏نظیر، به گونه‏ای که خواننده خودش را در خیابان‏های شهر خرمشهر می‏بیند و البته حافظه فوق‏العاده خانم حسینی. آن چیزی که احترام و تحسین خواننده را برمی‏انگیزد این است که روای داستان کارهایی را انجام می‏دهد که دیگران از انجامش سر باز می‏زنند و شاید آن کارها را کوچک و خوار می‏شمرند.

دا، در گویش محلی به معنی مادر است و خانم حسینی با انتخاب این عنوان خواسته رنج، اندوه، تلاش و مقاومت مادران ایرانی را یادآور شود. سیده زهرا حسینی یک کرد ایرانی است که پدر و مادرش پیش از ولادت او در عراق زندگی می‌کردند و او در سال ١٣۴٢ در آنجا به دنیا آمد. در کودکی همراه خانواده‌اش به ایران بازگشت و پدرش در خرمشهر ساکن شد و پس از مدت‌ها سرگردانی به عنوان رفتگر به استخدام شهرداری درآمد. حسینی پس از کلاس پنجم ترک تحصیل کرد. او فرزند دوم از شش فرزند خانواده بود. خانواده او، به ویژه پدرش سخت پای‌بند مذهب بود و او با چنان اعتقاداتی پرورش یافت و همراه برادر بزرگترش، علی، در فعالیت دوران انقلاب و پس از آن شرکت کرد. او برای کمک و خدمت، قبرستان را انتخاب می‏کند. غسل و کفن و دفن شهدای جنگ. روز اول دچار ضعف و غش می‏شود اما… آنچه کتاب را بی‏همتا می‏کند بیان گوشه‏هایی از جنگ از زاویه‏ای است که تا به حال به آن پرداخته نشده است. کتابی که اوج فجایع جنگ و در ضمن گوشه‏ای از تاریخ کشور ما را بیان می‏کند.