دانلود رمان|دانلود رمان زیبا عاشقانه

رمان جدید،ررمان عاشقانه،رمان جدید،رمان قدیمی،رمان غمگین،رمان شاد،نودهشتیا

دانلود رمان|دانلود رمان زیبا عاشقانه

رمان جدید،ررمان عاشقانه،رمان جدید،رمان قدیمی،رمان غمگین،رمان شاد،نودهشتیا


۲۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دانلود رمان» ثبت شده است

نوشته:ناشناس

دانلودرمان

خلاصه:

ندا بعد از خودکشی نیما دچار سختی ها و مشکلات زیادی میشود غافل از این که نیما زنده میماند و …

دانلود رمان برجی در مه کامپیوتر،pdf،ایفون،اندروید

دانلود رمان برجی در مه برای کامپیوتر و لپ تاپ Pdf پی دی اف
دانلود رمان زیبا برجی در مه برای گوشی موبایل اندروید آیفون
رمان ایرانی برجی در مه با لینک مستقیم و رایگان از سرور اختصاصی بلاگ بیان
Roman Irani Borji Dar Meh
نویسنده: زنده یاد خانم فهیمه رحیمی
با تشکر از نویسنده عزیز بابت نوشتن رمان زیبای برجی در مه
تعداد صفحه 398 Pdf
خلاصه رمان:

نام رمان : آن سال ها 

رمان آن سالها

نویسنده : صدف

حجم کتاب : ۴٫۹ (پی دی اف) – – ۰٫۴ (ePub) – اندروید ۰٫۹ (APK) 

تعداد صفحات : ۴۷۹

 ===============================

 خلاصه داستان

مهناز دختری خوشبخت است و زندگی عادی خود را دارد . او دلباخته ی دوست و هم بازی دوران کودکی خود ، بیژن شده و البته بیژن هم نسبت به او بی میل نیست . اما داستان از روزی شروع میشود که خانواده ی شاهین فر مهناز را برای پسر بزرگشان ، بهرام ، خواستگاری میکنند …

نفس هایم به شماره افتاده اند …
هر کس که حکم نفسم را داشت خـدا گرفت …
بودنم میان این همه نابودی بی معناست …
من همیشه بوده ام …
بگذار برای یک بار هم که شده طعم نبودنم را بچشی …
بعد این زمستان بهاری در کار نیـست …
فصل بعد …
“بـــــــی مـــن “است !!!

عنوان کتاب:پنجمین فصل سال

نویسنده:رهایش*

تعداد صفحات پی دی اف:۹۳۷

تعداد صفحات جاوا:۵۱۲۵

منبع:سایت نودهشتیا

خلاصه:پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک! برای رسیدن به این نیکی ها خوب بودن خودت به تنهایی کافی نیست! خوب بودن دیگرانی که در کنارت هستن هم لازمه!پندارِ به فراموشی نیک بودن رسیده، ناخواسته به سمت شروع فصل جدیدی از زندگی قدم بر می داره! دقیقاً ناخواسته! بی هیچ میلی! بی هیچ تلاشی! بی هیچ انگیزه ای! بی هیچ علاقه ای!

دانلود رمان کدامین نگاه(جاوا ،آندروید،تبلت و pdf)


نویسنده :ساغر.ش

بخشی از رمان کدامین نگاه


فردای آنروز شوق خاصی در وجود م رخنه کرده بود

می خواستم زود تر به دانشگاه بروم

صبح زود از خواب بیدار شدم

برای اولین بار بود که دوست داشتم به ظاهرم حسابی برسم در کمد را که باز کردم پشیمان

شدم لباسهای تکراری ...که همیشه می پوشیدم .نگاهی به پس اندازم انداختم ، چشمگیر نبود.

با پاهای لرزون وارد کافی شاپ شدم…چشم چرخوندم….دختری از گوشه ی چاپ برام دست تکون داد…..ضربان قلبم بالا رفته  بود….معده ی دردناکم تیر میکشید….همه وجودم میسوخت و حالا که داشتم به واقعیت قدم به قدم نزدیک تر میشدم ترس تو  وجودم رخنه کرده بود…ترس از، از دست دادن زندگیم و خوشبختی چهارساله ام….به سختی خودم رو به میز رسوندم….روی  صندلی نشستم….سلام نکردم…اونم انگار انتظار سلام از من نداشت چرا که بی حرف پاکتی رو روی میز شیشه ای کافی به

سمتم هل داد و گفت:
__هر اونچه که چهارماه ازت مخفی شده و سعی کردی ازشون سر در بیاری این توا….
بند کیفم رو تو مشتم فشردم و به پاکت روبروم زل زدم….صداش رو شنیدم:
__نمیخوای بازش کنی؟
دستای عرق کرده ام رو از بند کیفم جدا کردم….معدم تیر کشید….سرم نبض میزد….تمام تنم میسوخت….عرق از روی شقیقه ام جاری شد بود و تیره ی کمرم هم….دستام میلرزیدن…
لرزش دستام رو با چشمای تیز بینش شکار کرد….پاکت رو با دستای لرزونم برداشتم و به زور بازش کردم….اب نداشته ی  دهن کویر مانندم رو قورت دادم…در پاکت رو باز کردم و عکسا رو بیرون کشیدم….چشمام دو دو میزد….نگاهم تار میشد و  دوباره واضح….عکس اول رو دیدم…چشمام پر از آب شد…عکس دوم….قطره اشکی از حصار چشم چپم بیرون چکید….عکس  سوم….پلک زدم و به آنی صورتم پر از اشک شد و نگاهم واضح….عکس چهارم…هق زدم….عکس پنجم….معدم تیر کشید و امونم  رو برید….عکس ششم….تنم خیس عرق شد و صورتم خیس اشک….عکس آخر….مردم…روح از تنم جدا شد….خدا بیامرزم….

دانلود رمان همسفر گریز | naqme کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل)

دانلود رمان همسفر گریز جاوا،اندروید،ایفون،pdf،تبلت،سیمبیان

نام رمان : همسفر گریز

نویسنده : naqme کاربر انجمن نودهشتیا

حجم کتاب (مگابایت) : ۴٫۴۱ (پی دی اف) – ۰٫۴ (پرنیان) – ۱٫۰۶ (کتابچه) – ۰٫۴ مگابایت (epub)

ساخته شده با نرم افزار : پی دی اف ، پرنیان ، کتابچه ، اندروید ، epub

تعداد صفحات : ۵۰۸

خلاصه داستان :



فرمت: word
نویسنده: زینب سعیدی

 

مقدمه 

 

تا عزیزت را از دست ندهی نمیدانی قدرش را....

تا برگها نریزند باورت نمیشود پاییزی امده...

برای باور کردنت واقعا لازم بود از دستت بدهم؟ ....

دنیا چه بیرحمی؟

حال با این درد میسوزمو و میسازم ..

من اینجا مینشینم و به این فکر میکنم که.....

کجای کارم اشتباه بود......

 

 

سه سال قبل

با صدای در بیدار شدم میدونستم بازم این ابجی خل و چلمونه بی خیال اصلا تکون نخوردم خودمو زدم به خواب

سارا: باز که مثل خرس خوابیدی کیان بلند شو ببینم

من:جون مادرت بی خیال خوابم میاد

یه دفعه پتومو از سرم کشید

سارا:خره اگه تا 10 دقیقه دیگه بلند نشی با پارچ اب میام سراغت

رفت یه نگاه به ساعتم انداختم 2:10 دقیقه بعد از ظهر بود فهمیدم حق داره با پارچ اب بیاد اخه کدوم ادم سالمی تا این وقت روز میخوابه؟

دوش گرفتم و رفتم پایین امروزم که جمعس و بابا هم خونست اشپز خونه رفتمو بلند سلام کردم:سلام بر پدر و مادر گراااامی...

:پایان خط

دانلودرمان

نویسنده به قلم :رقیه مستمع

حجم رمانحجم رمان : ۴.۸۸ مگابایت پی دی اف

خلاصه رمانخلاصه ی از داستان رمان:

باورم نمیشه زمان با این سرعت گذشته و من به اینجا رسیده ام من باقی مانده ام تنهای تنها.
در یک خانواده کم جمعیت به دنیا آمدم پدر و مادرم متعلق به خانواده پر جمعیتی بودند و خواهر و برادر زیاد داشتند.
ولی با اختلافاتی که بین آنها وجود داشت همیشه قهر بودند و با کسی رفت و آمد نمیکردند و با هم به این نتیجه رسیده بودند که نباید بچه دار شوند و….

صفحه ی اول رمان:

باورم نمیشه زمان با این سرعت گذشته و من به اینجا رسیده ام من باقی مانده ام تنهای تنها.
در یک خانواده کم جمعیت به دنیا آمدم پدر و مادرم متعلق به خانواده پر جمعیتی بودند و خواهر و برادر زیاد داشتند.
ولی با اختلافاتی که بین آنها وجود داشت همیشه قهر بودند و با کسی رفت و آمد نمیکردند و با هم به این نتیجه رسیده بودند که نباید بچه دار شوند و سالها روی حرفشان بودند تا اینکه به خواست خدا من هدیه ای برای آنها شدم با اینکه من را نمیخواستند ولی تمام عمرشان را برای خوشبختی و خوشحالی من صرف کردند.
کودکیم را توی مهدکودک و همراه بچه های دیگه بزرگ شدم چیز زیادی یادم نمیاد از دوران مدرسه ولی روز اول را به خوبی یادم میاد بچه های دیگه گریه میکردند ولی من میخندیدم گریه آنها برایم معنی نداشت یکه تاز خانواده بودم هر چی میخواستم برایم مهیا بود.